سلام
من یه دختر ۱۹سالم از سه سال پیش زندگیم و راوابطم با خانوادم بهم ریخت اونم سز موضوعات بی اهمیت وکوچیک از همون موقع فهمیدم واقعا هیچ کسو تو این دنیا ندارم دوستام بهم پشت کردن و فامیلم شدن دشمنم وقتی حال بدمو دیدن حالم از همشون بهم میخوره فقط میخوام برم یه جای دور که دیگه هیچوقت نبینمشون از بچگی هیچ کس باورم نداشت مادرو پدرم همیشه منو با بقیه مقایسه کردن و میکنن هر وقت من با یه نفر که اذیتم کرده بحثم میشد حتی اگه اون مقصر بود منو سرزنش میکردن هیچوقت حمایتم نکردن و همیشه مردم و حرفشون و بچه هاشون از نن مهم تر بوده انگار من سر راهیم کنکورمو هم به خاطر فشار روانی و افسردگی و بدرفتاری والدینم خراب کردم واز دانشگاه انصراف دادم هیچوقت از درس و مدرسه و رشتم خوشم نمیومد لان اونقدر حالمبده که دیگه نمیدونم کی هستم خود چند سال پیشمو یادم نمیاد حتی دیگه نمیتونم گریه کنم شدم مثه یه دلقک غمگین که نمیدونه میخواد چیکار کنه به هیچی علاقه ندارم و به هیچکسم نمیتونم اعتماد کنم از زندگیم متنفرم روزا هیچ کار خاصی نمیکنم بیشتر از همه تخقیر و سرزنشای مادرم اذیتم میکنه احساس میکنم هیچوقت نمیتونم برای خودم کسی بشم چون هیچی نیستم ای کاش این دروغ باشه دلم میخواد یه کار پیدا کنم کلی پول دربیارم تنها چیزی که الان بهش علاقه دارم همینه میخوام برم یه جای دور که هیچکسو نبینم و وقتی حالم بهتر شد یه مدرکم تو یه رشته ای که دوست دارم بگیرم یا به درد کاری که دوست دارم بخوره اما الان نمیدونم به چی علاقه دارم از خودم تنفرم